سوگ سياوش (دربدرقه شاهرخ مسكوب)
براين دريا
ـ واگرچه نه به هميشه و هرگاه ـ
بودن آن موج است
كه بر كاكلش
آفتاب
بر لبانش
سرود
و در چشمانش
آفاق بى پايان
امكان ظهور مى يابند،
ومرگ
تنها فرونشستن موج است، و غياب.
***
به ناگزير
برآمدى
وبه ناچار
فرو نشستى
رها شده از خويش
و شايد
در آنسوى خدا و شيطان
وبامهاى كوتاه هنوز كاهگلپوش
باورهاى معصوم مردمان،
درآميخته با تمام جهان
تماميت جهان.
***
سوگواران بى هوده و مى گريند!
و خطيبان به عادت مى گويند!
ودر بازار كارد فروشان
غوغاى كوچك ما
ــ باگُرده هاى خونين مان ــ ادامه دارد
آنجاكه قاريان و نقالان ورمالان مومن
صدا در صدا افكنده اند،
و حمالان موقن
پشته هاى استخوانهاى ما را
بر پشته هاى استخوانهاى پدرانمان
چون هيمه بر هم مى نهند
وبه مدد گيسوان زيباترين زنان بر مى افروزند
تادر ميان شعله هاى چرب وتاريك
سياوش
سلامت عصمت خود را
به اثبات رساند.
14 آوريل2005
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر